Wednesday, December 7, 2011

حکايت (حق و باطل!)

گويند که چون ز کربلا رفت
آن قافله‌یِ اسير تا شام

در بارگهِ يزيد، زينب
فرياد کشيد و داد دشنام

زير و زبرِ يزيد را گفت
هم شرم نکرد از در و بام

بشنيد يزيد و، گفت: باری
حق داری؛ ازآن‌که سوگواری

ليکن، تو بيا بگو به بنده
ای دخترِ بدترين درنده

گر زانکه قضيّه بود وارو
می کرد برادرت ورق رو

پيروز بُد او و بنده مغلوب
در مقعدِ من نبود صد چوب؟

بر همسرِ من جفا نمی‌کرد؟
کون و کُسِ او، هوا نمی‌کرد؟

سيّد ز کمر درو نمی‌ريخت؛
مافنگی و زشت و کوژ و بد ريخت؟!

وانگاه نمی‌فروخت او را
چون مست که بشکند سبو را؟

با خواهرکانِ من نمی‌خفت؟
پيش و پسِ جمله را نمی‌سُفت؟

اولادِ ذکورِ من نمی‌کُشت؟
اولادِ اُناثِ من نمی‌گاد؟

وانگه همه را به تيغِ خونريز
جامی ز میِ اجل نمی‌داد؟

هفتاد و دو پشتِ من نمی‌سوخت؟
خود يک ميليون دهان نمی‌دوخت؟

بر باد نبود خان و مان‌ام؟
کافی‌ست برات، يا بخوانم؟!

از اين همه، ما يک از هزاريم
کی اين همه زشت و نابکاريم؟
...

زينب به لبانِ همچو قهوه
يک عشوه نمود، اِندِ شهوه:

کای خورده فريبِ زَرقِ کَهگِل
حق بود برادرم، تو باطل!!

3-4 تيرماه 83
×××
http://www.firstyazid.blogspot.com/#heka

...

....

...

...

...

...

سه شعر از دو شاعر

يه جايي، چندي قبل، چن تا شعرِ مشت ديدم كه والشّيطان گوينده‌هاش اوستايِ من حساب می‌شن. دمشون گرم و كيرِشون شخ باد واسه «به زودي كونِ ايسلام »!

( 1 )
اهل اسلام از کران تا بی‌کران زنقحبه‌اند
از بزرگ و خرد، وز پير و جوان زنقحبه‌اند
می توانی ديدشان ظاهر به سانِ آدمی
ليک نيک ار بنگری، بينی که هان زنقحبه‌اند
اين نه آن زنقحبگی کز زن به گردن بار شد
بلکه اندر اندر گوهر و معنی جان زنقحبه‌اند
چار گوهر، آخشيجانْ‌شان ز لونی ديگر است
يعنی از بنيادِ امرِ کن فکان زنقحبه‌اند!
مذهبِ جبر آن که دارد يا قَدَر، هرگون که هست
شيعه و سنّی هميدون هردوان زنقحبه‌اند
از حقيری کاو گذارد عمر با صد جاکشی
وآن که بنهد پا به فرقِ فرقدان، زنقحبه‌اند
اختصاصی نيستش با روم و ری، بلخ و عراق
کز درِ چين تا به حدِّ قيروان زنقحبه‌اند!!!!!


( 2 )
باده با کفر چون شود دمساز
ديده‌ی کورِ کير گردد باز
تا ببيند چها برو رفته
کيرِ دين تا کجا فرو رفته
خشمگين گردد و مرا گويد
خيز، کاين کير طعمه می‌جويد
گويم ای سر به راهِ دين داده
سرورم! بنده هست آماده
مصلحت، کير را غلاف کنم
در نهان قصدِ صد خلاف کنم
گويم اوّل به حضرتِ آدم
که زن‌ات را به کيرِ خر گادم
گر تو جاکش، نبودی از آغاز
چاکِ کونِ خدا نمی‌شد باز
کاينچنين ريدمانِ سخت کند
اينهمه «ان‌بيا» به تخت کند
زآن‌سپس نوح را به کشتی خويش
بنشانم، گرفته اندر پيش
تا گلوی‌اش ذکر فرو کرده
هی درآورده، باز تو کرده
تا بداند که حرفِ ياوه‌ی مفت
بر سرِ کيرِ من نبايد گفت!
پس بيايم به سوی ابراهيم
بنده‌ی کون‌دريده ربِّ رجيم
گويم ای بچّه‌کش، کثافتِ رذل
خايه‌ام کرده‌ام به مامِ تو بذل
بت چه دانی که چيست ای نادان
ريش گاو، ای رئيسِ کونِ خران
کس‌کش! آن بت نگارِ زيبا بود
بهرِ آرامش و تماشا بود
...
لوط را هم فرو برم ذکری
ذکری خرزه‌تر ز کيرِ خری
گويم‌اش کس‌کش اين چه کارت بود؟
ترکِ کون از چه‌رو شعارت بود؟
گر كه كون از برايِ گادن نيست
ميلِ كيرم به كونِ تو از چيست؟!
نه مگر خود بزاده‌ای از کون
ای خدازاده‌ی ذليل و ذبون؟!
...


(دمباله‌ش بعداً سروده می‌ره!)



( 3 )
ملّتی هستيم صد رحمت به خر
بلکه از خر صد طويله پيش‌تر
خر کجا عکسِ کسی در ماه ديد؟
خر کجا اين سان به عقلِ خويش ريد؟!
خر ندارد طاقتِ بيست و سه سال
سر به کونِ خويش کردن در مبال
عذر می‌خواهم ز خر، اين تهمت است
خر سراپا غرقِ انسانيّت است
خر کمالِ عقل باشد، بی‌گمان
در برِ بی‌عقلی ما مردمان
اين شنيدستی که اندر جبهه‌ها
خر نمودستند روی مين رها؟
چون خرِ اوّل ز مين پوکيد، تفت
جمله‌يِ خرها بجستند و برفت
از جوانانمان دوصد خر ساختند
جای خر بنگر چه‌سان جان باختند
روی مين رفتند و شد جمله شهيد
کس شهيدِ راهِ خر اين‌سان نديد

آه ازاين بی‌چارگی از دستِ دين
نيستی می‌بارد از اين هستِ دين
اين چه دين است از شما، ايرانيان؟
گاد بايد مادرانتان را عيان
کشوری کرديد ويران بهرِ دين
زندگانِ مرده‌ايد از زهرِ دين
ای ذکر در اعتقاد و دينِ‌تان
کيرِ خر در مذهب و آيينِ‌تان
مذهب و آيينِ‌تان را گادَمی
هم شما، هم دينِ‌تان را گادَمی
اولياتان را برون آرم ز گور
يک به يک گايم به کيرِ خر، به‌زور
اوّل از شخصِ رسول‌اللَّه کنم
اين ذکر در کونِ او کوته کنم
زان‌سپس گايم علیِّ مرتضی
بوالشکم، آن مردکِ پرخواره را
قاتلِ بالفطره، مغضوبِ بشر
خيکِ ياوه، مايه‌يِ صدگونه شر
با ابوبکر و عمر، عثمان، همی
آزمايم اين سرِ پيکان، همی
شيعه و سنّی، هميدون، هردوان
گاد بايد، ايّها الايرانيان
برده‌ايد از ياد تاريخِ عرب
آن هجومِ شوم و آن رنج و تعب؟!
وآن که سيصد سال خون‌ها ريختند
در زن و فرزندتان آويختند؟!
کشوری آباد، شد ويرانه‌ای
تا که جان گيرد ددِ ديوانه‌ای
سوختند از ما هزار و يک کتاب
تا کتابِ نکبتش گرديد باب
ای شما و دينِ‌تان، ننگِ بشر
کشوری بر باد شد زين دينِ شر
دينِ نکبت، نکبت آرد ارمغان
تيرگی زايد سياهی، بی‌گمان
...
گر دلِ الله از غم خون شود
ور مَلَک صدبار دردِ کون شود
بايد اين دين کرد بيرون از جهان
تا رود در فرجِ امِّ تازيان
...
نی نی، اين کارِ جهانی نيست اين
مقصدِ ما هست اين ايران‌زمين
گر شود خود پاک ايران، زين لجن
گو عرب اين گُه به فرقِ خود بزن
بس هزار و چارصد سالِ سياه
زندگی ما نمود اين دين تباه
ليک اکنون راست تابد اين فروغ:
گُه به گورِ دينِ رسوای دروغ!


م. بامداد
اسفند 1381 هجريِ خورشيدي.
به سراينده‌ی اشعار استوارِ «اهلِ اسلام...» و «باده با کفر...» پيشکش می‌کنم!

http://mojde.netfirms.com/
***
http://www.firstyazid.blogspot.com/#sher

Monday, April 11, 2011

به اقتفای هافز شيرازی

به اقتفای غزلِ استادِ كُس‌بازی؛ مولانا هافزِ شيرازی:

بنگريد ای مسلمين! افتاده تُمبانِ شما
كيرِ كفرم شخ شده بر كونِ عريانِ شما
كيرِ كفرآلودِ ما تا بيخ خواهد رفت توش
زانكه تُف كرديم اينك كونِ ايمانِ شما
تا كشم بيرون ز كونِ كشورم اين چوبِ دين
ريده‌ام با قيف اندر قافِ قرآنِ شما!

22/3/1383
يزيدم

http://firstyazid.blogspot.com/#hafez

ای مرتضوی

يزيدم
كيرِ من و خُسن آقا تو كسِّ خواهر و مادرِ همه‌يِ اين يك ميليارد و نيم مسلمين (شمرِ گُل‌ام! كيرِ تو، فرايِ كيرِ من و خُسن‌جونه؛ پس، تا دسته، باد، به كسِّ ننه‌يِ كُسيِ هرچی اهلِ ايمانه)؛ و كيرِ نضربن‌حارث تُو مُهرِ نبوّتِ رسول‌الله!!!!!
هی! گفتم كه به‌زودی آب تُو بيتت می‌كنم. بگير بذار تو كُسِّ آبجيت :

ای مرتضوی! بس كه به تو خنديدم
گوزيدم و از گوز به خود پيچيدم
وانگه چو مزاجِ من اجابت فرمود
با قيف، ميانِ قافِ قرآن ريدم!

22/3/1383
يزيدم

http://firstyazid.blogspot.com/#mor

ديگه گوزيده‌ی!

سيستمی رو كه از ميشل هافمن (شعبه‌ی مارسی) خريده بودم و گارانتیِ دوساله‌ش تموم شده بود، يه‌هفته پيش -منهايِ هارد- انداختم زباله‌دونی. اينه كه يه‌مدّتی بی‌سفتْ‌اَوزار مونده بودم و، دس به كير! خواهيد بخشود! گفتم تا نرين پشتِ سرم تُو كامنتِ كاكوم شمر و گل‌ام خُسن‌جون، بگين: يزيد گوزيد. خير، فعلاً تا جايی كه ما خبر داريم، اين اسلامه كه سفت و سخت، اين‌دفه رو ديگه گوزيده.
و امّا المثل: يكی بود يكی نبود. يه پسری بود 16-15 ساله. می‌خواست از شهرشون بره دهِ خالوش. رفتش كنارِ جادّه. هی وايستاد، ماشين نيومد. تا آخرش يهو يه كاميون ترمز كرد: كجا پسرجون؟ گفتم: دهِ شمرون؛ كرايه‌تونم هرچی باشه می‌دم. گف: بيا بالاتر. رفتم رو ركاب. گف: سُوارت می‌كنم؛ كريه هم نمی‌خواد بدی. فقط يه شرط داره. گفتم: چه شرطی؟ گف: اگه بگوزی، می‌كنمت. يه‌كم ناراحت شدم (تُو دلم داشتم فكر می‌كردم كه شده من تُو كاميون بگوزم؟ ديدم... خير) گفتم: ok، و با اطمينان رفتم بالا؛ نشستم و راه افتاديم. رانندهه سبيل نداشت؛ جارو بود. داشتم با خودم می‌گفتم: جلّ‌الخالق، كه يهو قيچ‌چ‌چ‌چ...، ترمز كرد: گوزيدی؟
دسپاچه شدم اوّل و، بعد گفتم: نه، كِی، اصلاً.
گف: باشه. و راه افتاد. شك كرده بودم؛ امّا مطمئن بودم كه همه‌يِ عمرم، الّا تُو مسجد نگوزيده‌م. بعد يادِ شبی افتادم كه يه بچّه تُو روضه گوزيد.... كه يكدفه دوباره: قيـ.......چ‌چ‌چ‌چ‌:
گوزيدی‌ی‌ی‌ی؟
گفتم: نه، كِی گفته؟ كَی؟ كجا؟
گفت: خيلِ‌خب پسرجون. باشه. خيالی نيس...
و راه افتاد. رفتيم و رفتيم و رفتيم. و همينجور می‌رفتيم. نيم‌ساعتی شد، يهو راست پيچيد تُو يه پاركينگ، فرمونو صاف كرد؛ قيـــــــچ‌چ‌چِ مختصری و، بعدِش: چَس‌س‌س، پَس‌س‌س، فَس‌س‌س. ترمز دستو كشيد و، رو كرد كه: اين‌دفه رو ديگه حتماً گوزيده‌ی.
*
بقيّه‌يِ ماجرا رو هم كه خودتون شاهد بودين! والله بالله ما نگوزيديمآآآآآ!

http://firstyazid.blogspot.com/#gooz

كاكو جانم شمر ، كجايي؟

خُسن جون
بهت بدهكارم ؛ امّا بذار واسه يه وخت ِ ديگه . فعلاً مي خوام دو سه قطعه برا كاكو م شمر بگم.

( به طريقه ي ِ بابا طاهر ِ كون برهنه )

كجايي شمر ِ ملعونُم ؛ كجايي ؟!
كجايي ، يار ِ هم ْ كونُم ؛ كجايي ؟!
مگر رفتي بناگَه زير ِ ديفال
نمي دونُم ، نمي دونُم ، كجايي ؟!
*
ولي ، مو وُ تو گر ديفال بِرُومُون
بِتُمبُونَن ، نگرديم واز ازي كون
خصوص آن كون كه از آل ِ عبا بي
دو لنگ ِ بانُوانِش ور هوا بي !
*
ترا فيلتر كنند و مو بشينُم ؟
الهي خير از كيرُم نبينُم
- همي گايُم مُزار ِ مسلمين را
كه تا آزادي ِ كاكو م ببينُم !
*
ببينُم شمر ِ مو آزاد گشته
چُلِش ور خاسته ؛ فولاد گشته
دوبارَه مي زنيم ور كربلا ، كير
كه وقت ِ گاد و گاداگاد گشته !!



( يزيد بن معاويّه )

19/3/83


( يار ِ هم ْ كون ، يعني رفيق ِ لواط ؛ يعني دو نفر كه با هم به كون كردن مي روند .
زير ِ ديفال رفتن – قبلاً واسه شمر كامنت داده بودم كه : هي شمر ! نمي ترسي ديفال روت خراب شه ، كه لواط مي كني ؛ آنهم با نوادگان ِ پيغمبر !؟‌
و دوستي كه مبتلا به بهانه گيري است ، بند كرد كه تو باعث ِ ترس ِ شمر شده اي . و من پاسخي نداشتم كه بدم !!! اين هم از هزار و يك زور زدن ِ ما كه در شعرمون صناعت به كار برده ايم !!!!!!!!! )

http://firstyazid.blogspot.com/#kako

باز اين مادركسي‌ها

باز اين مادركسی‌ها گويا سربه‌سرِ سردارِ رشيدِ ما گذاشته‌اند. ها مرتضوی، گويا كسِّ آبجيت خارشك داره كس‌بی‌بی! بزودی خارششو كم می‌كنم. فقط يه يك‌دو ساعتی كار داره و خرجش دو سيگارِ بنگ و چار استكان عرقه، مادر لوند. بزودي بگير كه آمددددددددددددددددد........
غربونتم شمرجون
http://firstyazid.blogspot.com/#bazam

Sunday, April 10, 2011

باز هم ملحدانه

شمر جان ! رفتم حرف هاي ِ حسين ِ درخشان را خواندم . نبايد بچّه ي ِ بي راهي باشد . فقط دو كودني ِ بزرگ دارد : يكي اين كه هنوز آخوند و اسلام را دو چيز ِ مختلف مي پندارد ! دوّم اين كه تصوّر مي كند كه در برابر ِ اين دو چيز ِ يگانه ، مي توان شِف شِف كرد !
هي درخشان ! گمان مي كنم اگر نامت را به « خولي ِ درخشان » تغيير بدهي ، از شرّ ِ اين دو پارگي ِ مضحك رها مي شوي . حيف ات نمي آيد ؟ در اين جمع – كه من تازه به آن پيوسته ام – يك خولي ِ پرزور كم داريم . تو كه در هر صورت اعدامي هستي . بيا ديگه بچّه كوني . تا كي بايد منتر ِ اين دين ِ كثافت باشيم ؟؟؟
*
كون ِ تمام ِ مسلمين ، بر سر ِكير ِ شمر شد
مادرك ِ الاهتان منتر ِ كير ِ شمر شد
*
شمر جان ! كون ِ مسلمين بادا
روز و شب ، صاف ، بر سر ِ كيرت
اهل ِ تقوي ، به قاف ِ آن بند اند
باد آن قاف بر سر ِ كيرت
*
و ابو طاهر ِ سعيد ، چون به لحسا آمد ، هر كجا كه مُصحف ها بود از قرآن و تورات و زبور و انجيل ، همه در صحرا افگند ، و گفتي : « در دنيا مردمان را سه كس تباه كردند : شباني و طبيبي و شترباني . و غيظ ِ من از شتربان بيشتر است ، كه از ديگران مشعبدتر و سبك ْ دست تر و محتال تر بود . » و خواهر و مادر و دختر را مباح كرد ، و حجرالاسود را دونيم كرد و بر دو كرانه ي ِ چاه ِ آبخانه نهاد . چون بر سر ِ چاه نشستي ، يك پاي بر اين نيمه سنگ نهادي و يك پاي بر آن نيمه . و فرمود تا بر پيغامبران آشكارا لعنت كنند .
( خواجه نظام الملك ؛ سياست نامه . چ جعفر شعار ، ص 276 )

http://firstyazid.blogspot.com/#baz

وقتي هيچ چيز سر ِ جايش نيست

وقتي هيچ چيز سر ِ جايش نيست ، آدم فقط يك راه دارد : فحش دادن . قاضي مرتضوي ِ اَن نمي فهمد يا نمي خواهد بفهمد كه : مادر جنده ! بيست و پنج سال - سي سال پيش ، چه كسي به نابجاي ِ جگر گوشه ي ِ حسين ِ تو معامله ي ِ خر حواله مي داد ؟ ( البتّه ما ، فحش به كنار ، ممنونيم از ولد ِ دُبُر ِ فاطمه – خميني ِ سلام الله – كه آورديمش تا به اينجا برسيم . عالي عمل كرد ! ) از سه چهار سده يِ اوّل ِ بعد از هجوم ِ نمايندگان ِ مرگ و ويراني ، پيروان ِ رسول ِ اهريمن : محمّد ِ نبي الله ، كه در آن شبانه روز شمشير مي زديم و به كتاب هايمان سراپاي ِ دين ِ اهريمن را به كوب مي بستيم كه بگذري ، تا پيش از مشروطه خيلي كم فحش داده ايم ؛ يعني فحش دادن هايمان گروهي و يكجا نبوده و مثلاً به يك باره « عبيد » ي پيدا مي شده و زير و زبر ِ دينتان را كير باران مي كرده . در مشروطه روشناي ِ شگفتي بر ايران تابيد . آشنايي با دنياي ِ زندگار از يك سو و بازنگريستن به آنچه در اعصار ِ كهن بوده ايم ، از سوي ِ ديگر ، ما را به اين انديشه كشاند كه عامل ِ اصلي ِ بيچارگي ِ ما چيزي نيست جز اين دينِ نكبات ِ الهي . ( گيرم كه اغلب بر آن نام ِ خرافات مي نهاديم ! مگر اسلام چيزي جز خرافه است ؟! )
رضا شاه ، كه يكي از مدرن ترين انسان هاي ِ روزگار ِ خويش بود ، اسلام زدايي را از انديشه به كردار درآورد . امّا متأسّفانه توده ي ِ مردم – كه در بي سوادي ِ هولناك ِ سده هاي ِ پي در پي ، بخش ِ اصلي ِ مغز ِ خود را از دست داده بود – نتوانست با جنبش ِ نوين ِ ايران به پيشاهنگي ِ وي ، همراه گردد . آخوند توانست با حربه ي ِ شوم ِ هميشگي اش : مظلوم نمايي ، رخنه ي ِ خود را در انگاره ي ِ ما فراخ تر و عميق تر سازد . ( اين موضوع ِ بسيار مهم را نيز نبايد از ياد برد كه بعد از جنگ ِ اوّل ِ جهاني ، اروپا كه در تمامي ِ سده ي ِ نوزدهم در حجمي وسيع به نقد ِ اسلام مي پرداخت ، اينك نيازش دگرگون شده بود : عثماني – كه قرن ها باعث ِ شكنجه ي ِ اروپا بود از هم پاشيده بود ؛ و با نابودي ِ آن ، مردمان ِ آن بخش از خاور ميانه كه از سلطه ي ِامپراطوري ِ رسمي ِاسلام بيرون رفته بودند مي بايست در خواب ِ قرون بمانند . اسلام كه به عنوان ِ محرّك امپراطوري عمل مي كرد اكنون مي توانست لالايي ِ بسيار خوبي باشد . پس اروپا به شيوه هاي ِ بسيار پوشيده و زيركانه به رشد ِ اسلام ياري مي رساند ؛ و چنين بود كه تلاش هاي ِ رضا شاه در ايران ، و آتاتورك در بازمانده ي ِ عثماني به فراموشي سپرده شد . )
شنيده ام كه كسروي يا تقي زاده ، يكي ازين دو ، گفته اند : ايران يك بار به طور ِ كامل و باصطلاح تا دسته به آخوند بدهكار است ! و اين كاملاً درست بود. در بهمن ِ پنجاه و هفت ، بدهي ِ خود را به تمام و كمال پرداختيم و بيست ميليون آدم داد زديم : روح ِ مني خميني . شاه ، محمّد رضا شاه ، را كه نمونه ي ِ بارز ِ انسان ِ ايراني بود فديه داديم تا يك بار و براي ِ هميشه تكليف ِ خود را با دين ِ اهريمن يكسره سازيم : بيا محمّد ِ نبي الله ، بيا علي بي طالب ، بيا حسين بن علي ! بيا بر سرير ِ پادشاهي ِ ايران بنشين كه هزار و چارصد سال است بيخ ِ گوشمان وز وز ِ فلاح مي كني ؛ بيا خستر ِ آسماني، بيا و ما را رستگار كن !
و اينك حشره ي ِ بي مقداري چون آخوند مرتضوي نمي فهمد كه اين بار را ديگر اسلام گوزيده است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

http://firstyazid.blogspot.com/#chiz

ستايشِ شمر

سردار ِ رشيد ِ كربلا ، شمر ِ عزيز
اي گاده همه آل ِ عبا ، شمر ِ عزيز
از من كه يزيدم به تو صد بار درود
زين بيش بگا ، باز بگا ، شمر ِ عزيز
*
آن روز به كربلا هنر نزد ِ تو بود
كيري همه زآهن و فنر نزد ِ تو بود
بيهوده پي ِ سكينه مي گشتم من
خفته به شكم ، با در ِ تر ، نزد ِ تو بود

14/3/83

يزيد بن معاويّه

http://firstyazid.blogspot.com/#shemr

ولادت مجتبي ع

به مناسبت ِ
ولادت ِ با شقاوت ِ دوّمين ان ْ ترِ آسمان ِ گهي ِ ولايت وامامت

كيرم حسن به كون ِ تو و كسّ ِ خواهرت
بگذار تا لواط كنم با برادرت
از خشم ِ كودكان ِ يهود ِ بني قُرَيض
رفتم كه پاره پاره كنم كون ِ حيدرت

پيغمبرا ! دستت اگر مي رسد به من
باري بكُش ؛ نمي كشم اين كير از درت
كون ِ سفيد ِ آل ِ عبا را به وازلين
كرديم چرب و گفت : علي يار و ياورت

1/3/83

http://firstyazid.blogspot.com/#zaynab

کيرِ خفته

برخيزم و كير ِ خفته بيدار كنم
فكري پي ِ گاييدن ِ اطهار كنم
با كون ِ علي و آل ِ او درسازم
در كرب و بلا ، لواط ِ بسيار كنم

http://firstyazid.blogspot.com/#kir

حيدر حيدره...

حيدر حيدره ، حيدر
اين كير ِ خره ، حيدر

فاطمه بنت ِ اسد كُس به كسي داد ، ولي
اهرمن نطفه درو ريخت ؛ فرو ريد علي

حيدر حيدره ، حيدر
كونت فنره ، حيدر

4/3/83

http://firstyazid.blogspot.com/#haydar

چكامه (غربون مولا)

چه گويم ، كاين چكامه خود تمام است
ز بسمل ، يكسره ، تا والسّلام است
ولي چون شمر ِ ذي الجوشن ز من خواست
بناگه كير ِ كفرم سخت برخاست
بگويم چند بيتي ، گرچه دانم
كه پيش ِ اين چكامه ناتوانم
*
همه دانيد جريان ِ محمّد
( كه كير ِ من به قرآن ِ محمّد )
محمّد زاده ي ِ كون ِ خدا بود
هم از اين روي ختم ِ انْ بيا بود
به كشتار و ستم بر تازيان تاخت
رسوم ِ نيك ِ ايشان را برانداخت
عرب ، شد زين تبه ْ دين ، چون هيولا
شعارش : لا الهٌ مرگ الا
بشد گيتي سراپا چون جهنّم
ز آشوب و ز كشتار ِ دمادم
ازايشان گشت ايران جمله ويران
تفو بر دين و بر الله و قرآن
بساط ِ غارت ، افزون خواهي آورد
علي ارث ِ خُسور ِ خود طلب كرد
زدي اين بر سر ِ آن زخم ِ شمشير
زدي بر مقعد ِ اين ، آن يكي تير
يكي دارابگرد ِ فارس مي خواست
حريفش جان ِ او با زهر مي كاست
معاويّه حسن را سخت گاييد
حسين از ترس ِ كون بر خويشتن ريد
كه يك چندي ، دو لب از ياوه بردوخت
ولي از عشق ِ غارت ، سخت مي سوخت
معاويّه چو از كون ِ جهان جَست
يزيد آمد به تخت ِ مُلك بنشست
مسلماني نبودش غير ِ نامي
كه بُد ميخواره ي ِ صاحب ْ كلامي
تو گر ديوان ِ اشعارش بخواني
خري خود گر مسلمانش بداني
حسين امّا مسلمان بُد سراپا
هيولا در هيولا در هيولا
يكي زن ْ باره ديو ِ مردم ْ آزار
چو جدّ ِ مرگ ْ بارش ، پاره ْ افسار
طمع ، ناگه جنون بر كلّه اش ريخت

نه تنها بر خودش ، بر گلّه اش ريخت
وزآن سو نامه آمد خر به خروار
ز هردمبيل مشتي خلق ِ طرّار
: بيا ابن ِ رسول الله به كوفه
كه پُر سازيم آخور از علوفه
( در آن هنگام ، بصره پايگه بود
نظارت ْ گاه ِ ايران ِ تبه بود )
*
حسين از مكّه چون قصد ِ سفر كرد
تمام ِ اهل ِ بيتش را خبر كرد
يكي عبّاس ِ مشك از ته دريده
يكي آن زينب ِ بر خويش ريده
علي اكبر كه كوني با صفا داشت
نشاني از نژاد ِ ان ْ بيا داشت
علي اصغر ولي كونش گهي بود
به سان ِ چهره ي ِ جدّش علي بود

عليّ ِ اوسط ، آن ريغوي ِ بيمار
كه زد خولي بر او كير ِ شررْ بار
و ديگر ، قاسم آن بيچاره داماد
كه كُس ناكرده ، كونش رفت بر باد
سكينه ، غنچه ْ كس ؛ كون ْ يك ريالي
دو پستان داشت نورس ، سفت ، عالي
رُقيّه نيز ساك ِ خوب مي زد
كه خولي گفت : بس كن ؛ آبم آمد
چه گويم من ز كون ِ امّ ِ كلثوم
برو از شمر و خولي كن تو معلوم
........

حسين ، آري ، ز بهر ِ پادشاهي
به راه افتاد و ، خود ، خواهي نخواهي
بيامد اهل ِ بيتش را به گا داد
هزاران كون به دشت ِ كربلا داد
*
تو امروز اي پهن ْ مغز ِ دبنگوز
كه هستي بهر ِ او پُر ناله و سوز
بيا بر كير ِ من بنشين ، صفا كن
جماعي نذر ِ كير ِ اشقيا كن
يزيدم من يزيدم من يزيدم
به عاشوراي ِ تو صد بار ريدم

11/3/83

http://firstyazid.blogspot.com/#chekame

???

???